عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
دوان دوان ز فراسوی نــور مـــی آید امـــین ترینِ کلیـمـان ز طـــور مـی آید ردای سبز رسالت به دوش خود دارد از آســـــمان نـــگـاهش سـتاره می بارد شتابِ پــــای محـــمـد خـــلیل آسا بود شب هلاکت بـت های لات و عُـزّی بود نـسـیم خـنــدۀ او مــژدۀ سـحـــر دارد به دســـت هـمّـت خــود پرچم ظفر دارد شعاع نور ولایـش به کهکــشان رفته بــــه مـرزهای سمــاوات بیـکـران رفته سپیده طبل افــــق را مــــدام می کوبد مســــیــر آمــدنـش را فرشته می روبد ترانـۀ لب او "اقـرا بـاسم ربـک" بود تبــسمــش مِــــی عـرفــانی ملائک بود دریـده پــردۀ شب را به نور ایـمانـش حــــریم خلــوت خورشید چشم گیرایش طنین هر قدمش شادباش مـی گــــوید به زیر هـر قدمش سـبزه زار می روید زمین مُرید طــــریق مـسیح نـعـلـینش هــــزار بــوسـه زند بر ضریح نعلینش کران رحمت او وسعت هزاران نــیل بــــه ارتـــفاع مقامش نمی رسد جبریل خدا دوباره به عشق نـبی تــــبسّم کرد بهشت قُرب خــودش را به نام مـــردم کرد به گوش می رسدازسمت سرزمین خُلود صدای خواندن چـاووش حضرت داوود بزرگ زادۀ ایــل مـبـشّــران بهشـــت امـــیر قافلــــه ســـالار کاروان بهشت مسیحِ مکه شد و روح مرده راجان داد بـــه مرگ دختـرکان عـشیره پایان داد به قوم حق طلبان اذن مِی گسـاری داد ســــپاه و لشــگر ابلیس را فراری داد مُدبّرانه بـــه قــــتل خرافــه فـــتوا داد به دست غنچۀ لب،حکم جلب غم راداد خدا کند به نگاهــی شــویم مــــقدادش شویــــم ساکـن خـوشبخت شـیعه آبادش خدا کند که بخواهـد ابــــوذرش باشیم کــــنار گـــنبد خـضـرا، کبوترش باشیم بخند حضرت آقا که یاســــرت باشـم بهــــشت هــم بتــــوانم مُــجاورت باشم مــن از تـبــار ارادت ز کـوی سلمانم هـــــزار مـــــرتبه شـکر خــدا مُسلمانم به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم من از قــــبـیـلۀ مـــجنـون ز ایل عمّارم من از پیالۀ دستـت شراب می خواهم بـــرای دار جـــنونم طـنـاب می خواهم اگر چه غرق گنـاهم بـــیا حــلالم کن ســــیاه دل نشــــدم لطف کن بــلالـم کن |